حکیم ارد بزرگ بر بستر بیماری و از ما بی تابی...
چقدر فکر و چقدر کم خوابی...
نوشته: مریم خورشیدی
حکیم ارد بزرگ بر بستر بیماری و از ما بی تابی...
چقدر فکر و چقدر کم خوابی...
کتاب سرخ حکیم بزرگ را ورق می زنم و در حیرت از این همه دانایی و فضل ...
واژه هایی که چون سیل به درونمان رخنه می کنند و هجوم می آورند ...
واژه هایی خوش بو ... پر از دانایی...
وقتی بخود می آیی می بینی حکیم خیلی پیشتر از اینها میهمان دلت بوده و خود خبر نداشته ایی ...
افسانه بیطاقتیم شهره شهر است
از خانه برون طفل سرشکم ندویده
آمد بمن آن از ستم دوست که دشمن
میرفت زبالین من انگشت گزیده
ایدوست اگر بر سر من تیغ ببارد
پایم نشود از سرکوی تو بریده
دی چاک گریبان تو دیداست که امروز
گل میرود از باغ برون جامه دریده
دارد سرهم چشمی چشمان تو نرگس
پیداست که هیچش نبود آب بدیده
+ شعر : روشن اردستانی
منبع مطلب بالا : http://didar-ba-hakim.blogsky.com/1394/01/25/post-303
1394,09,21 ساعت 11:41 ق.ظ