سید علی سجاد سروش (پژوهشگر و محقق) در صفحه فیس بوک خود می نویسد :
آقای مسعود در مورد ارد بزرگ فیلسوف و نویسنده مشهور ایرانی می گوید:
«من و ارد (حکیم ارد بزرگ ایرانی) زاده یک سرزمین بزرگ هستیم»آقای مسعود در مقایسه با دیگر رهبران، در عمل ثابت قدمی، حفظ و پاسداری در آرمان را نشان داد و تا آخرین لحظه در مواضع و آرمان و خواست خود مستحکم ایستاد و آن را با هیچ چیزی نفروخت ، همین ایستادگی و پایداری او باعث شد که بعضی همقطاران و دشمنان او مایوس و نا امید شده و تصمیم به حذف فزیکی ایشان گرفتند و آخرین گزینه همین بود و موفق هم شدند. البته آقای مسعود منتقدان و مخالفان سرسخت هم دارد و گاهی به نشخند و تمسخر از او به زبان می آورند ولی جای تعجب اینجاست که همان اشخاص و افراد اعتراف به زرنگی و درایت و پایداری و مصمم بودن او دارند. روح اش شاد.
منبع : https://www.facebook.com
جایی که خردمندان خوار باشند ، شورش ها و رستاخیزهای بی سامان ، در نهایت میدان داری می کنند.
فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ
در کتاب سرخ ، فیلسوف حکیم ارد بزرگ پیرامون ارزش اینترنت جملات بسیاری دارند که به برخی ازآنها اشاره می کنم :
اینترنت ، باید رایگان و برای همگان در دسترس باشد. حکیم ارد بزرگ
پند بزرگان (سه شنبه 21 آبان 1398)
هر قدر به دیگران احترام بگذاریم ، به ما احترام خواهند گذاشت. ارد بزرگ
اگر پرسند کیستی، باید هنرهای خویش را بشماری. بزرگمهر
عشق پلی ست میان تو و هر چیز دیگری. مولانا
امروز در یافته های گوگل در جستجوی نام فیلسوف محبوبمان "حکیم ارد بزرگ" گشت می زدم که چشمم به نوشته بسیار زیبایی از خانم سمیرا قره داغی در "سایت راه راه" افتاد . که بخشی از یک سفرنامه زیبا به کشور افغانستان و شهر کابل است با ادبیاتی شیرین و خودمانی.
متن این نوشته خواندنی را بی کم و کاست تقدیمتان می کنم.
خردهروایات شاخالمسافرین از سفر به افغانستان ۲:۰۹ ب.ظ ۱۳۹۸-۰۸-۱۲
توی طیاره صبحانه خوردهایم.» این را همسفرها به خانمهای خانه میگویند که یعنی صبحانه نیاورید. همسفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابهی املت را هم میسابد، بالاخره رضایت میدهد سفره را جمع کنند.
نویسنده: سمیرا قره داغی
راه راه: بومرنگی
شب توی پارکینگ میدان هوایی سربازها میگویند «کجا؟ پرواز کابل ظهر رفته و پرواز بعدی هم فرداست.» میگذاریم به حساب بیاطلاعیشان، یک قیافهی «نخیرم شما نمیدونید» به خودمان میگیریم و میرویم تو. اما واقعا پروازمان زودتر پریده و ما جا ماندهایم. هرچند قیافهی همهمان دیدنی است، اما این همسفرمان که پیش از این خونسردترین آدم جهان مینمود و الان از اینسر سالن به آنسرش میدود و سراغ دفتر هواپیمایی را میگیرد و به در بسته میخورد و یکی توی سر خودش میزند و چهارتا توی سر بلیطها(از قرار هر بلیطْ یکی!)، از همه بامزهتر است. نهایتا بلیطهای جدیدی میدهند دستمان که صبح اول وقت با هواپیمای بعدی برویم کابل. با حیدر تماس میگیریم. میگوییم رفتی؟ به خانه رسیدی؟ خب حالا دور بزن برگرد دنبالمان. میآید. پیشنهاد «یه جا توی جوبی چیزی ولمون کن و خلاص»مان را با «این چه گپ است. بخَیر است، شما مهمان مایید» جواب میدهد و میگذرد.
صبح؛ در تاریکی و بیبرقی و بارندگی با حیدر هزاره و مزار شریف خداحافظی میکنیم.
اینجا؛ شهر رودابه
آقای «زال زر» سر راه هندوستان، به کابل که میرسد، همینجوری به قصر مهرابشاه میرود و طبق برنامهی از پیش تعییننشدهی همهی عاشقانهها، خیلی تصادفی ندیدْ عاشق دخترش رودابه میشود و اینها بعدا میشوند مامان و بابای «رستم» تا ایرانیها هی راه بروند و پز حماسیاش را به بقیه -حتی خود افغانستانیها- بدهند ولو به عمرشان دو بیت شاهنامه نخوانده باشند و ندانند رستم که بود و چه کرد.
دم در مَیدان هوایی کابل نشستهایم تا آقای اسودی بیاید ببردمان. خانواده اسودی تاجیک و سنیمذهبند. نعیمه نوهشان که سندروم داون است، در شهرری مراجع ماست. لطف کرده و قبول کردهاند چندروزی آویزان خودشان و خانه و زندگیشان باشیم.
صبح خیلی زود بیدار شدهایم و الان پنجاهدرصدم خواب است. با پنجاه درصد بقیهام اطراف را میپایم. دم مَیدان؛ جوانی که احتمال زیاد مثل خیلی از هموطنان ایرانی و افغانستانی، اقامت امریکایی اروپایی چیزی دارد؛ مهمان آمده و در فضایی شبیه سکانسهای پایانی «بوی پیراهن یوسف» توی باران بوسههای مادر و خواهرها گم شده و توی بغل هم گریه میکنند. یک ناسزای خفیفی به جنگ و طالب و ناتو و مذاکرات صلح میدهم و اشکهایم را میزدایم(الان فضا جوری سنگین شده که باید حتما بزدایم، پاککردن حق مطلب را ادا نمیکند.)
از دور یکی شبیه بابای نعیمه را در ابعادی کوچکتر و بیستسال جوانتر میبینم که دارد میآید. انگار که در غربت امریکا، همدهاتیمان را دیده باشم، چنددرصدِ خوابم میپرد. علیرضا -عموی نعیمه- و پسرخالهاش نوید میرسند. تمام مراحل معارفه و حمل چمدانها تا پارکینگ را توی نخ سوزندوزی یقه و سرآستین لباسشانم. بازی رنگ و ابریشم… . مناسب آب و هوای منطقه. هنری و باحیا. کاش ما هم لباس محلی داشتیم(الان بعضیها میگویند داریم!) یا لااقل شلوار فاقکوتاه و بدونفاق(!) و بیپاچه و زاپدار و تیشرت نیمتنه و جوراب کالج نداشتیم. یا اقلتر؛ حالا که داریم، در موقعیتهای خَمی(وضعیتی که فاعل نیاز به خم شدن دارد) بیشتر دقت میشد.
هوای شهرْ صنعتی و خیابانها ترافیک است. بیشترین چیزی که توجهم را جلب میکند پوسترهای احمدشاه مسعود و یک شهید جوان است. بعدا میفهمم ایشان «ژنرال عبدالرازق» است که همه افغانستان داستان شهادتش در مهمانی امریکاییها را بلدند. عجیب که عکس یک رهبر تاجیک و یک شهید پشتون کنار هم است. حالا نمیشد سر همین کلاف را گرفت و بهانه کرد برای وحدت اقوام؟! نه خب؛ نمیشود. دنبال حرف درشت میگردم که به نانخورهای اختلافات قومی بدهم، اما همهجایم خواب است.
اسودیها در یکی از کوچههای خاکی محله قصبه ساکناند. سنتینشین است. از اینها که با صدای اذان؛ کاسبها بدون دست زدن به چفت و بست در، وسط مغازه یا پیادهرو سجادهی بدون مهرشان را پهن میکنند و الله اکبر… .
خانهشان دو طبقه دارد که در هر کدام دو خواهر(مادران علیرضا و نوید) عروسها و دخترهایش را دور خود جمع کرده. هر طبقه هم یک مهمانخانه دارد که با تشکهای دورچین و بالشهای رنگارنگ آمادهی پذیرایی از گونههای مختلف چتربازهاست. عین سریال اسدولّاخان سفرهی عروس و مادرشوهر یکی است. اما عروسها مثل آذر یا زری نیستند که یکی نافرمانی مدنی کند و آنیکی موش بدواند. بساز و اهل بگوبخندند. مردهای خانه هم اگر در تولیدی لباسشان نباشند؛ در اروپا یا امریکا، یا دارند درس میخوانند، یا مترجمی افسران امریکایی را میکنند.
«توی طیاره صبحانه خوردهایم.» این را همسفرها به خانمهای خانه میگویند که یعنی صبحانه نیاورید. همسفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابهی املت را هم میسابد، بالاخره رضایت میدهد سفره را جمع کنند. من از زور خواب به حال تشنج افتادهام و هی روی تشکشان سُر میخورم. لکن نباید خفت! سرم از شدت چنگول زدن(فعل جایگزین استحمام در دایرهالمعارف «تنبلها در سفر چه خاکی توی سرشان میکنند») در این چند روز، میسوزد. آبگرمکن ندارد. میگویند برویم حمام عمومی. دارم فکر میکنم احتمالا زال هم برای حمام دامادیاش به یکی از همین «عصری»های کابل رفته باشد و انقدر خودش را با روشور و کیسّه صحنهسازی کرده باشد که زال(سفیدموی) شود. و رودابه باورش شده باشد که طرف چقدر تمیز است و از این شوهرها نیست که شب که میآیند جورابها و پاهایشان را نَشسته میپرند وسط سفره. وگرنه چرا باید شاهزاده کابلی نصف شب موهایش را آویزان کند که خواستگار بیاید بالا، که مثلا ببیند چه شکلی است.(اسرائیلیات شاهنامه/ کعبالحبار تلآویوی/ جلد نهم/ صفحه هشتصدوخردهای)
بعدظهر؛ بعد از حمام و ناهار، خون که به مغز و شکممان میرسد، پخش میشویم در سطح شهر.
سَیر گودیپرانها
اگر شما یک اینستاگرامی آدابدان باشید، مثلا با کاشیکاریهای مسجد امام عکس انداخته باشید. جوری که دستتان به عینک آفتابیتان است و دارید افقهای دور را ازریابی میکنید. و یا زیر نیمکیلو آرایش، قیافهی سادههای معمولی را گرفته باشید. سپس جملات مائو یا حکیم ارد بزرگ را پای عکس نوشته باشید ، «باغ بابُر» پانصدساله خوراک شماست. حق شماست، سهم شماست. دوربین و عکاستان را هم ببرید. این باغ از جهت شدت اشتراکات داداش باغ شازده ماهان و باغ فین خودمان محسوب میشود. اما بلیطاش برای خارجیها خیلی گرانتر از زورگیریهای معمول میراث فرهنگی از توریستهاست. شاید هم بخاطر ارزش ریال ما باشد. بهرحال وسعمان نمیرسد برویم تو. با چیزهایی مثل «من یه نمایشگاه عکس ازش دیدم، کلا یه خونه و یه خرده جوب و چندتا درخته!» و «بعد از عید که سرسبزه قشنگه، الان دیدن نداره» جمع را دلداری میدهم. البته دلداری نمیخواهند. خودشان سرشان گرم تماشای رود کابل و خانههای رنگیرنگی پای کوه شده. از اینکه همسفرها را برای دیدن آن نمایشگاه عکس با خودم نبردهام، یک نگاه «مهران مدیری»ای به دوربینی که بقیه نمیبینند میکنم و خیلی شادم. تعدادی «عَهههه اونجا رو…» تحویل هم میدهیم و سر کرولای خانواده اسودی را به سمت «تپه وزیراکبرخان» کج میکنیم. جهت تقریب به ذهن؛ تپه وزیراکبرخان جایی شبیه بام تهران است و به جهت دسترسی خوب به انواع بادها، پاتوق گودیپرانها(بادبادکهای محلی!)است. گودیپرانبازها سربههوا مشغولند. یکیدوبار پایم به نخشان میگیرد و بادبادکها چپه میکنند، اما احتمالا روی حساب مهماننوازی کاریم ندارند. پوسترهای احمدشاه مسعود و شهید عبدالرازق این بالا هم هست. تا دم در ویلای ژنرال «دوستم» و بیخ دماغ نگهبانان مسلّحاش. از اینجا چیزی دیده نمیشود که بفهمم پشت در گندهاش باستی هیلز است یا آقای دوستم دارد نانش را توی ماست میزند. وی از مبارزان علیه شوروی است. الان هم در دولت غنی یککارهای هست. طبق قانون نانوشته اما بشدّت عملشدهی بعد از مبارزهی برخی مبازران، کشور ارث بابایش محسوب میشود که با ویلاسازی و بندآوردن راه مردم، خار توی چشم تودهی حسود و غرغروی جامعه مستضعفین شده است. آدم یاد «خواص» خودمان و لواسانشان و سد لتیانشان میافتد که ولش کنید.
از این بالا، سفارت امریکا پیداست. اسماً سفارت است، اما در واقع یک شهرک مسکونی کاملا خودکفاست. محلیها میگویند امریکاییها لازم نیست حتی برای یک نخ سیگار هم از دژی که ساختهاند بیرون بیایند. همه چیز آن تو هست، مواد اولیه هم مستقیما از امریکا میآید. قشنگ معلوم است مرض دارند! آدم عاقل کشور مردم را اشغال میکند، آن هم با این وضع؟! که نان و حبوبات و آب معدنی از امریکا بار بزنند بیاورند؟ مثلا که چی؟
این بالا یک بَیرق(پرچم محلی!) افغانستان دارد برای خودش میرقصد که ظاهرا هدیه دولت هند بوده. اسودی پدر، خیلی باافتخار میگوید «این بزرگترین بیرق دنیاست». یاد پرچم ایران در میدان نماز اسلامشهر خودمان میفتم که ابعادش در همین حدودهاست، شاید هم بیشتر! ولی پیرمرد انقدر باتعصب و محبت حرف میزند که آدم دوست دارد گیر ندهد. نقطهضعف ایرانیها را هم خوب بلد است. به شوخی میگوید «یک زنگ به خانوادهتان بزنید. بگویید گروگان مایید. پَیسه(پول محلی!) بدهند آزادتان کنیم». حالا خانوادهها که بخاطر ما پول نخواهند داد و تابلوست که شرمندهی پیرمرد خواهیم شد. ولی تو رو خدا نقطهضعف ملّی را ببینید!؟
آدرس منبع
خانم سمیرا قره داغی از نام مائو و حکیم ارد بزرگ در کنار هم یاد کرده بودند دو نکته مشترک و یک نکته تضاد عمیق ، میان این دو شخصیت چینی و ایرانی وجود دارد که برایتان می نویسم :
نکته اول مشترک "مائو تسه تونگ" و "فیلسوف حکیم ارد بزرگ" نام کتابهای آنها می باشد، هم (کتاب سرخ مائو) و هم (کتاب سرخ فیلسوف حکیم ارد بزرگ) شامل نصایح و سخنان ناب آنها است و نکته دوم این است که هر دوی آنها متولد دیماه هستند و مهمترین اختلاف این دو در نوع بینش سیاسی آنها است . مائو تسه تونگ به مارکسیسم معتقد بود و فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی به دموکراسی و مردمسالاری باور دارد.
درباره مائو و حکیم ارد بزرگ:
مائو تسه تونگ رهبر انقلاب چین بود. وی جمهوری خلق چین را در سال ۱۹۴۹ با شکست دادن نیروهای چیانگ کای شک، رئیسجمهور وقت چین بنیان گذاشت. او تا پایان عمر در راس حکومت جمهوری خلق چین قرار داشت.
فیلسوف حکیم ارد بزرگ: بزرگترین فیلسوف حال حاضر جهان است . او زنده است . زادگاهش شهر مشهد می باشد دارای نظریه مشهور قاره کهن و ایده جهانی دیوار مهربانی است . سخنان او به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شده است.
در استوری یکی از پیج های اینستاگرامی هوادار استاد فیلسوف حکیم ارد بزرگ تصویر زیر را دیدم :
من هم هر چه فکر کردم متوجه منظور جمله ((حکیم ارد بزرگ کشور ما ابوعلی سینا نامگذاری شد)) نشدم .
از این جمله می شود بر داشت های زیر را کرد:
_ از این زمان نام استاد فیلسوف "حکیم ارد بزرگ" به "ابوعلی سینا" تغییر کرده است!
یا
_ فیلسوف"حکیم ارد بزرگ" و "ابوعلی سینا" یک نفر هستند !!
یا
...
خوانندگان گرامی شما چه فکر می کنید ؟
متن کامل خبر خبرگزاری فارس در زیر می آید :
نیاز کشور به پزشکان در سال ۱۴۰۴ به تعادل میرسد
رئیس سازمان نظام پزشکی گفت: در سال ۸۸ حدود ۲۲هزار دانشجوی پزشکی داشتیم و اکنون ۴۸هزار دانشجوی پزشکی داریم و تا سال ۱۴۰۴ در زمینه پزشکی به تعادل میرسیم.
به گزارش خبرنگار سلامت خبرگزاری فارس، محمدرضا ظفرقندی رئیس سازمان نظام پزشکی در مراسم روز پزشک ضمن گرامیداشت مقام شامخ پزشکان اظهار داشت: حکیم ارد بزرگ کشور ما ابوعلی سینا نامگذاری شد که این موضوع نشان دهنده هویت پزشکی برای دانشگاهها و حرفه پزشکی است.
وی گفت: هر جامعهای بر دو ستون سلامت و امنیت استوار است که خداوند به انسان داده و باید قدردان این نعمت ها باشیم و طبیعتاً اگر این ستونها متزلزل شوند جامعه متضرر خواهد شد و خیمه سقوط خواهد کرد باید قدر متولیان این ستونها را بدانیم.
ظفرقندی افزود: جامعه پزشکی یک تیم هم کار، هم جهت، خردمند و دلسوز مردم است. به هر صورت ما سعی میکنیم در روز پزشک ثروت عظیم جامعه حفاظت و حراست کنیم و نگذاریم که این قشر آسیب ببیند.
وی با بیان اینکه پزشکان در زمان جنگ خدمات فراموش نشدنی به مردم ارائه دادند افزود: پزشکان در خطوط مقدم جبههها حضور داشتند همچنین در تمام بحرانها یاری رسان مردم بوده اند، در سیل اخیر نیز شاهد خدمترسانی آنها بوده ایم.
رئیس سازمان نظام پزشکی تصریح کرد: جامعه پزشکی دو هدف اصلی دارد یکی اینکه کنار مردم باشد و دوم اینکه آلام مردم را تسکین دهد. ما وقتی حال خوبی داریم که کودکی را درمان شود و لبخند رضایتی بر لبان ماد مینشیند و این بزرگترین سرمایه ما است که امیدواریم بتوانیم با کمک یکدیگر این سرمایه را حفظ کنیم.
وی گفت: در سال ۸۸ حدود ۲۲هزار دانشجوی پزشکی داشتیم و اکنون ۴۸هزار دانشجوی پزشکی داریم و تا سال ۱۴۰۴ در زمینه پزشکی به تعادل میرسیم. اگر کمیتها بدون توجه به زیرساختها افزایش پیدا کند کیفیت کاهش میابد.
وی تاکید کرد: باید مسائل را با نگاه کارشناسی و دور ازجنجال دنبال کنیم، جامعه پزشکی تحت حجومهای متعددی قرار دارد که این نوعی سرمایهسوزی است. اگر میگوییم این مباحث نباید مطرح شود به این دلیل نیست که کسی به جامعه پزشکی انتقاد نکند، بحث این است که اگر حرمتها شکسته شود اعتماد به سرمایههای اجتماعی کاهش پیدا میکند. نباید با هجمهها تکیهگاه مردم را از بین برد.
لینک مستقیم خبر :
https://www.farsnews.com/news/13980601000644/
استاد فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی :
به یاد بیاوریم که انسانیم ، بشر امروز از یاد برده است که انسان است . انسانیت مهم ترین چیزی است که فراموش کرده ایم . چون انسان بودن را فراموش کرده ایم.
در کتاب سرخ گفته ام : به یاد بیاوریم که انسانیم و انسانیت مهم ترین چیزی است که از ما انتظار می رود .
از یک گیاه انتظار میرود که سبز شود ، میوه ، گل و شکوفه بدهد ، انتظار ما از یک گیاه این است . انتظار گیتی از یک انسان هم انسانیت هست .
در صورتی که بشر امروز از یاد برده است که انسان است . اگر بیاد بیاوریم که انسانیم ، بسیاری از جنگ ها ، ستیزها و دشمنی ها نخواهد بود . همه فراموش کرده ایم که انسانیم . اگر بیاد بیاوریم که انسانیم ، انسانیت پیشه می کنیم ، و اگر انسانیت پیشه کنیم ، مهر و دوستی همه جا را خواهد گرفت .
ما نیامده ایم که بر جهان فرمانروایی کنیم و همه چیز را به کام خودمان بکشیم و نابود کنیم . نه ، ما آمده ایم زندگی کنیم . زندگی زمانی زیباست که همدیگر را عاشقانه دوست داشته باشیم . زمانی زیباست که لب خندان یکدیگر را ببینیم.
آدرس این ویدئو در سایت یوتیوب :
امروز واژه های مرتبط با فلسفه را سرچ می کردم که رسیدم به تصاویری از یک مراسم جالب که در 30 آبانماه 1396 برگزار شده است.
مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه کبری در شهر بندرگز ،
وقتی کمی در عکس ها دقت کردم تصویری قدیمی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ را بر روی دیوار این آموزشگاه پیشرو دیدم که آن تصاویر تقدیم می شود . متاسفانه کیفیت تصاویر چندان بالا نبود در صورتی که دوستان برگزار کننده این مراسم تصاویر با کیفیت تری در اختیار دارند آنها را برایم ارسال کنند تا در اینجا قرار گیرد.
در بخشی از مطلب سایت کناره می خوانیم :
بزرگداشت روز فلسفه در مدرسه دخترانه بندرگز
به مناسبت روز فلسفه داش اموزان رشته انسانی مدرسه دخترانه حضرت خدیجه کبری این روز را جشن گرفتند.
فلسفه بیش از آنکه وسیله ای برای سخنوری باشد ابزاری برای زندگی است . دانش آموزان سال یازدهم و پیش دانشگاهی دبیرستان دخترانه ی حضرت خدیجه کبری (س) شهرستان بندرگز روز جهانی فلسفه را در مدرسه ی خود جشن گرفتند ....