فلسفه اُرُدیسم و فیلسوف اُرُد بزرگ

فلسفه اُرُدیسم و فیلسوف اُرُد بزرگ

☀️ وبسایتی برای دوستداران فلسفه اُرُدیسم ☀️ زیر نظر : لیلا صادق زاده
فلسفه اُرُدیسم و فیلسوف اُرُد بزرگ

فلسفه اُرُدیسم و فیلسوف اُرُد بزرگ

☀️ وبسایتی برای دوستداران فلسفه اُرُدیسم ☀️ زیر نظر : لیلا صادق زاده

سمیرا قره داغی : در شهر مادری رستم

امروز در یافته های گوگل در جستجوی نام فیلسوف محبوبمان "حکیم ارد بزرگ" گشت می زدم که چشمم به نوشته بسیار زیبایی از خانم سمیرا قره داغی در "سایت راه راه" افتاد . که بخشی از یک سفرنامه زیبا به کشور افغانستان و شهر کابل است با ادبیاتی شیرین و خودمانی.

متن این نوشته خواندنی را بی کم و کاست تقدیمتان می کنم.



خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان  ۲:۰۹ ب.ظ ۱۳۹۸-۰۸-۱۲

این قسمت: در شهر مادری رستم

توی طیاره صبحانه خورده‌ایم.» این را هم‌سفرها به خانم‌های خانه می‌گویند که یعنی صبحانه نیاورید. هم‌سفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابه‌ی املت را هم می‌سابد، بالاخره رضایت می‌دهد سفره را جمع کنند.

نویسنده: سمیرا قره داغی

راه راه: بومرنگی
شب توی پارکینگ میدان هوایی سرباز‌ها می‌گویند «کجا؟ پرواز کابل ظهر رفته و پرواز بعدی هم فرداست.» می‌گذاریم به حساب بی‌اطلاعی‌شان، یک قیافه‌ی «نخیرم شما نمی‌دونید» به خودمان می‌گیریم و می‌رویم تو. اما واقعا پروازمان زودتر پریده و ما جا مانده‌ایم. هرچند قیافه‌ی همه‌مان دیدنی است، اما این هم‌سفرمان که پیش از این خونسردترین آدم جهان می‌نمود و الان از این‌سر سالن به آن‌سرش می‌دود و سراغ دفتر هواپیمایی را می‌گیرد و به در بسته می‌خورد و یکی توی سر خودش میزند و چهارتا توی سر بلیط‌ها(از قرار هر بلیطْ یکی!)، از همه بامزه‌تر است. نهایتا بلیط‌های جدیدی می‌دهند دست‌مان که صبح اول وقت با هواپیمای بعدی برویم کابل. با حیدر تماس می‌گیریم. می‌گوییم رفتی؟ به خانه رسیدی؟ خب حالا دور بزن برگرد دنبال‌مان. می‌آید. پیشنهاد «یه جا توی جوبی چیزی ول‌مون کن و خلاص»مان را با «این چه گپ است. بخَیر است، شما مهمان مایید» جواب می‌دهد و می‌گذرد.
صبح؛ در تاریکی و بی‌برقی و بارندگی با حیدر هزاره و مزار شریف خداحافظی می‌کنیم.


اینجا؛ شهر رودابه
آقای «زال زر» سر راه هندوستان، به کابل که می‌رسد، همین‌جوری به قصر مهراب‌شاه می‌رود و طبق برنامه‌ی از پیش تعیین‌نشده‌ی همه‌ی عاشقانه‌ها، خیلی تصادفی ندیدْ عاشق دخترش رودابه می‌شود و این‌ها بعدا می‌شوند مامان و بابای «رستم» تا ایرانی‌ها هی راه بروند و پز حماسی‌اش را به بقیه -حتی خود افغانستانی‌ها- بدهند ولو به عمرشان دو بیت شاهنامه نخوانده باشند و ندانند رستم که بود و چه کرد.
دم در مَیدان هوایی کابل نشسته‌ایم تا آقای اسودی بیاید ببردمان. خانواده اسودی تاجیک و سنی‌مذهبند. نعیمه نوه‌شان که سندروم داون است، در شهرری مراجع ماست. لطف کرده و قبول کرده‌اند چندروزی آویزان خودشان و خانه و زندگی‌شان باشیم.
صبح خیلی زود بیدار شده‌ایم و الان پنجاه‌درصدم خواب است. با پنجاه درصد بقیه‌ام اطراف را می‌پایم. دم مَیدان؛ جوانی که احتمال زیاد مثل خیلی از هم‌وطنان ایرانی و افغانستانی، اقامت امریکایی اروپایی چیزی دارد؛ مهمان آمده و در فضایی شبیه سکانس‌های پایانی «بوی پیراهن یوسف» توی باران بوسه‌های مادر و خواهرها گم شده و توی بغل هم گریه می‌کنند. یک ناسزای خفیفی به جنگ و طالب و ناتو و مذاکرات صلح می‌دهم و اشک‌هایم را می‌زدایم(الان فضا جوری سنگین شده که باید حتما بزدایم، پاک‌کردن حق مطلب را ادا نمی‌کند.)
از دور یکی شبیه بابای نعیمه را در ابعادی کوچک‌تر و بیست‌سال جوان‌تر می‌بینم که دارد می‌آید. انگار که در غربت امریکا، هم‌دهاتی‌مان را دیده باشم، چنددرصدِ خوابم می‌پرد. علیرضا -عموی نعیمه- و پسرخاله‌اش نوید می‌رسند. تمام مراحل معارفه و حمل چمدان‌ها تا پارکینگ را توی نخ سوزن‌دوزی یقه و سرآستین لباسشانم. بازی رنگ و ابریشم… . مناسب آب و هوای منطقه. هنری و باحیا. کاش ما هم لباس محلی داشتیم(الان بعضی‌ها می‌گویند داریم!) یا لااقل شلوار فاق‌کوتاه و بدون‌فاق(!) و بی‌پاچه و زاپ‌دار و تی‌شرت نیم‌تنه و جوراب کالج نداشتیم. یا اقل‌تر؛ حالا که داریم، در موقعیت‌های خَمی(وضعیتی که فاعل نیاز به خم شدن دارد) بیشتر دقت می‌شد.
هوای شهرْ صنعتی و خیابان‌ها ترافیک است. بیشترین چیزی که توجهم را جلب می‌کند پوسترهای احمدشاه مسعود و یک شهید جوان است. بعدا میفهمم ایشان «ژنرال عبدالرازق» است که همه افغانستان داستان شهادتش در مهمانی امریکایی‌ها را بلدند. عجیب که عکس یک رهبر تاجیک و یک شهید پشتون کنار هم است. حالا نمی‌شد سر همین کلاف را گرفت و بهانه کرد برای وحدت اقوام؟! نه خب؛ نمی‌شود. دنبال حرف درشت می‌گردم که به نان‌خورهای اختلافات قومی بدهم، اما همه‌جایم خواب است.
اسودی‌ها در یکی از کوچه‌های خاکی محله قصبه ساکن‌اند. سنتی‌نشین است. از اینها که با صدای اذان؛ کاسب‌ها بدون دست زدن به چفت و بست در، وسط مغازه یا پیاده‌رو سجاده‌ی بدون مهرشان را پهن می‌کنند و الله اکبر… .
خانه‌شان دو طبقه دارد که در هر کدام دو خواهر(مادران علیرضا و نوید) عروس‌ها و دخترهایش را دور خود جمع کرده. هر طبقه هم یک مهمانخانه دارد که با تشک‌های دورچین و بالش‌های رنگارنگ آماده‌ی پذیرایی از گونه‌های مختلف چتربازهاست. عین سریال اسدولّاخان سفره‌ی عروس و مادرشوهر یکی است. اما عروس‌ها مثل آذر یا زری نیستند که یکی نافرمانی مدنی کند و آن‌یکی موش بدواند. بساز و اهل بگوبخندند. مردهای خانه هم اگر در تولیدی لباس‌شان نباشند؛ در اروپا یا امریکا، یا دارند درس می‌خوانند، یا مترجمی افسران امریکایی را می‌کنند.

«توی طیاره صبحانه خورده‌ایم.» این را هم‌سفرها به خانم‌های خانه می‌گویند که یعنی صبحانه نیاورید. هم‌سفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابه‌ی املت را هم می‌سابد، بالاخره رضایت می‌دهد سفره را جمع کنند. من از زور خواب به حال تشنج افتاده‌ام و هی روی تشک‌شان سُر می‌خورم. لکن نباید خفت! سرم از شدت چنگول زدن(فعل جایگزین استحمام در دایره‌المعارف «تنبل‌ها در سفر چه خاکی توی سرشان می‌کنند») در این چند روز، می‌سوزد. آبگرمکن ندارد. می‌گویند برویم حمام عمومی. دارم فکر می‌کنم احتمالا زال هم برای حمام دامادی‌اش به یکی از همین «عصری»های کابل رفته باشد و انقدر خودش را با روشور و کیسّه صحنه‌سازی کرده باشد که زال(سفیدموی) شود. و رودابه باورش شده باشد که طرف چقدر تمیز است و از این شوهرها نیست که شب که می‌آیند جوراب‌ها و پاهایشان را نَشسته می‌پرند وسط سفره. وگرنه چرا باید شاهزاده کابلی نصف شب موهایش را آویزان ‌کند که خواستگار بیاید بالا، که مثلا ببیند چه شکلی است.(اسرائیلیات شاهنامه/ کعب‌الحبار تل‌آویوی/ جلد نهم/ صفحه هشتصدوخرده‌ای)
بعدظهر؛ بعد از حمام و ناهار، خون که به مغز و شکم‌مان می‌رسد، پخش می‌شویم در سطح شهر.

سَیر گودی‌پران‌ها
اگر شما یک اینستاگرامی آداب‌دان باشید، مثلا با کاشی‌کاری‌های مسجد امام عکس انداخته باشید. جوری که دست‌تان به عینک آفتابی‌تان است و دارید افق‌های دور را ازریابی می‌کنید. و یا زیر نیم‌کیلو آرایش، قیافه‌ی ساده‌‌های معمولی را گرفته‌ باشید. سپس جملات مائو یا حکیم ارد بزرگ را پای عکس نوشته باشید ، «باغ بابُر» پانصدساله خوراک شماست. حق شماست، سهم شماست. دوربین و عکاس‌تان را هم ببرید. این باغ از جهت شدت اشتراکات داداش باغ‌ شازده ماهان و باغ فین خودمان محسوب می‌شود. اما بلیط‌اش برای خارجی‌ها خیلی گران‌تر از زورگیری‌های معمول میراث فرهنگی از توریست‌هاست. شاید هم بخاطر ارزش ریال ما باشد. بهرحال وسع‌مان نمی‌رسد برویم تو. با چیزهایی مثل «من یه نمایشگاه عکس ازش دیدم، کلا یه خونه و یه خرده جوب و چندتا درخته!» و «بعد از عید که سرسبزه قشنگه، الان دیدن نداره» جمع را دلداری می‌دهم. البته دلداری نمی‌خواهند. خودشان سرشان گرم تماشای رود کابل و خانه‌های رنگی‌رنگی پای کوه شده. از اینکه هم‌سفرها را برای دیدن آن نمایشگاه عکس با خودم نبرده‌ام، یک نگاه «مهران مدیری»ای به دوربینی که بقیه نمی‌بینند می‌کنم و خیلی شادم. تعدادی «عَهههه اونجا رو…» تحویل هم می‌دهیم و سر کرولای خانواده اسودی را به سمت «تپه وزیراکبرخان» کج می‌کنیم. جهت تقریب به ذهن؛ تپه وزیراکبرخان جایی شبیه بام تهران است و به جهت دسترسی خوب به انواع بادها، پاتوق گودی‌پران‌ها(بادبادک‌های محلی!)‌است. گودی‌پران‌بازها سربه‌هوا مشغولند. یکی‌دوبار پایم به نخ‌شان می‌گیرد و بادبادک‌ها چپه می‌کنند، اما احتمالا روی حساب مهمان‌نوازی کاری‌م ندارند. پوسترهای احمدشاه مسعود و شهید عبدالرازق این بالا هم هست. تا دم در ویلای ژنرال «دوستم» و بیخ دماغ نگهبانان مسلّح‌اش. از اینجا چیزی دیده نمی‌شود که بفهمم پشت در گنده‌اش باستی هیلز است یا آقای دوستم دارد نانش را توی ماست میزند. وی از مبارزان علیه شوروی است. الان هم در دولت غنی یک‌کاره‌ای هست. طبق قانون نانوشته اما بشدّت عمل‌شده‌ی بعد از مبارزه‌ی برخی مبازران، کشور ارث بابایش محسوب می‌شود که با ویلاسازی و بندآوردن راه مردم، خار توی چشم توده‌ی حسود و غرغروی جامعه مستضعفین شده است. آدم یاد «خواص» خودمان و لواسان‌شان و سد لتیان‌شان می‌افتد که ولش کنید.
از این ‌بالا، سفارت امریکا پیداست. اسماً سفارت است، اما در واقع یک شهرک مسکونی کاملا خودکفاست. محلی‌ها می‌گویند امریکایی‌ها لازم نیست حتی برای یک نخ سیگار هم از دژی که ساخته‌اند بیرون بیایند. همه چیز آن تو هست، مواد اولیه هم مستقیما از امریکا می‌آید. قشنگ معلوم است مرض دارند! آدم عاقل کشور مردم را اشغال می‌کند، آن هم با این وضع؟! که نان و حبوبات و آب معدنی از امریکا بار بزنند بیاورند؟ مثلا که چی؟


این بالا یک بَیرق(پرچم محلی!) افغانستان دارد برای خودش می‌رقصد که ظاهرا هدیه دولت هند بوده. اسودی پدر، خیلی باافتخار می‌گوید «این بزرگترین بیرق دنیاست». یاد پرچم ایران در میدان نماز اسلامشهر خودمان میفتم که ابعادش در همین حدودهاست، شاید هم بیشتر! ولی پیرمرد انقدر باتعصب و محبت حرف می‌زند که آدم دوست دارد گیر ندهد. نقطه‌ضعف ایرانی‌ها را هم خوب بلد است. به شوخی می‌گوید «یک زنگ به خانواده‌تان بزنید. بگویید گروگان مایید. پَیسه(پول محلی!) بدهند آزادتان کنیم». حالا خانواده‌ها که بخاطر ما پول نخواهند داد و تابلوست که شرمنده‌ی پیرمرد خواهیم شد. ولی تو رو خدا نقطه‌ضعف ملّی را ببینید!؟


آدرس منبع






خانم سمیرا قره داغی از نام مائو و حکیم ارد بزرگ در کنار هم یاد کرده بودند دو نکته مشترک و یک نکته تضاد عمیق ، میان این دو شخصیت چینی و ایرانی وجود دارد که برایتان می نویسم :


نکته اول مشترک "مائو تسه تونگ" و "فیلسوف حکیم ارد بزرگ" نام کتابهای آنها می باشد، هم (کتاب سرخ مائو) و هم (کتاب سرخ فیلسوف حکیم ارد بزرگ) شامل نصایح و سخنان ناب آنها است و نکته دوم این است که هر دوی آنها متولد دیماه هستند  و مهمترین اختلاف این دو در نوع بینش سیاسی آنها است . مائو تسه تونگ به مارکسیسم معتقد بود و فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی به دموکراسی و مردمسالاری باور دارد.


درباره مائو و حکیم ارد بزرگ:

مائو تسه تونگ

مائو تسه تونگ رهبر انقلاب چین بود. وی جمهوری خلق چین را در سال ۱۹۴۹ با شکست دادن نیروهای چیانگ کای شک، رئیس‌جمهور وقت چین بنیان گذاشت. او تا پایان عمر در راس حکومت جمهوری خلق چین قرار داشت.


فیلسوف حکیم ارد بزرگ

فیلسوف حکیم ارد بزرگ: بزرگترین فیلسوف حال حاضر جهان است . او زنده است . زادگاهش شهر مشهد می باشد دارای نظریه مشهور قاره کهن و ایده جهانی دیوار مهربانی است . سخنان او به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شده است.


خبرگزاری فارس : حکیم ارد بزرگ کشور ما ابوعلی سینا نامگذاری شد !!!

در استوری یکی از پیج های اینستاگرامی هوادار استاد فیلسوف حکیم ارد بزرگ تصویر زیر را دیدم :


 خبرگزاری فارس ,حکیم ارد بزرگ, ابوعلی سینا ,حکیم ارد بزرگ +ابوعلی سینا ,محمدرضا ظفرقندی رئیس سازمان نظام پزشکی ,مراسم روز پزشک ,روز پزشک ,فیلسوف حکیم ارد بزرگ, orod the great


من هم هر چه فکر کردم متوجه منظور جمله ((حکیم ارد بزرگ کشور ما ابوعلی سینا نامگذاری شد)) نشدم .

از این جمله می شود بر داشت های زیر را کرد:


_ از این زمان نام استاد فیلسوف "حکیم ارد بزرگ" به "ابوعلی سینا" تغییر کرده است!

یا

_ فیلسوف"حکیم ارد بزرگ" و "ابوعلی سینا" یک نفر هستند !!

یا

...

خوانندگان گرامی شما چه فکر می کنید ؟

 خبرگزاری فارس ,حکیم ارد بزرگ, ابوعلی سینا ,حکیم ارد بزرگ +ابوعلی سینا ,محمدرضا ظفرقندی رئیس سازمان نظام پزشکی ,مراسم روز پزشک ,روز پزشک ,فیلسوف حکیم ارد بزرگ, orod the great


متن کامل خبر خبرگزاری فارس در زیر می آید :


نیاز کشور به پزشکان در سال ۱۴۰۴ به تعادل می‌رسد

رئیس سازمان نظام پزشکی گفت: در سال ۸۸ حدود ۲۲هزار دانشجوی پزشکی داشتیم و اکنون ۴۸هزار دانشجوی پزشکی داریم و تا سال ۱۴۰۴ در زمینه پزشکی به تعادل می‌رسیم.


به گزارش خبرنگار سلامت خبرگزاری فارس، محمدرضا ظفرقندی رئیس سازمان نظام پزشکی در مراسم روز پزشک ضمن گرامیداشت مقام شامخ پزشکان اظهار داشت: حکیم ارد بزرگ کشور ما ابوعلی سینا نامگذاری شد که این موضوع نشان دهنده هویت پزشکی برای دانشگاه‌ها و حرفه پزشکی است.

وی گفت: هر جامعه‌ای بر دو ستون سلامت و امنیت استوار است که خداوند به انسان داده و باید قدردان این نعمت ها باشیم و طبیعتاً اگر این ستون‌ها متزلزل شوند جامعه متضرر خواهد شد و خیمه سقوط خواهد کرد باید قدر متولیان این ستون‌ها را بدانیم.

ظفرقندی افزود: جامعه پزشکی یک تیم هم کار، هم جهت، خردمند و دلسوز مردم است. به هر صورت ما سعی می‌کنیم در روز پزشک ثروت عظیم جامعه حفاظت و حراست کنیم و نگذاریم که این قشر آسیب ببیند.

وی با بیان اینکه پزشکان در زمان جنگ خدمات فراموش نشدنی به مردم ارائه دادند افزود: پزشکان در خطوط مقدم جبهه‌ها حضور داشتند همچنین در تمام بحران‌ها یاری رسان مردم بوده اند، در سیل اخیر نیز شاهد خدمت‌رسانی آنها بوده ایم.

رئیس سازمان نظام پزشکی تصریح کرد: جامعه پزشکی دو هدف اصلی دارد یکی اینکه کنار مردم باشد و دوم اینکه آلام مردم را تسکین دهد. ما وقتی حال خوبی داریم که کودکی را درمان شود و لبخند رضایتی بر لبان ماد می‌نشیند و این بزرگترین سرمایه ما است که امیدواریم بتوانیم با کمک یکدیگر این سرمایه را حفظ کنیم.

وی گفت: در سال ۸۸ حدود ۲۲هزار دانشجوی پزشکی داشتیم و اکنون ۴۸هزار دانشجوی پزشکی داریم و تا سال ۱۴۰۴ در زمینه پزشکی به تعادل می‌رسیم. اگر کمیت‌ها بدون توجه به زیرساخت‌ها افزایش پیدا کند کیفیت کاهش میابد.

وی تاکید کرد: باید مسائل را با نگاه کارشناسی و دور ازجنجال دنبال کنیم، جامعه پزشکی تحت حجوم‌های متعددی قرار دارد که این نوعی سرمایه‌سوزی است. اگر می‌گوییم این مباحث نباید مطرح شود به این دلیل نیست که کسی به جامعه پزشکی انتقاد نکند، بحث این است که اگر حرمت‌ها شکسته شود اعتماد به سرمایه‌های اجتماعی کاهش پیدا می‌کند. نباید با هجمه‌ها تکیه‌گاه مردم را از بین برد.


لینک مستقیم خبر :

https://www.farsnews.com/news/13980601000644/



سایت شیپور : دیوار مهربانی از کجا آمد و به کجا رفت؟

حتما همه شما مهربانان و دوستداران استاد فیلسوف حکیم ارد بزرگ خراسانی ((کمپین دیوارهای مهربانی )) را به خاطر دارید . پژوهش بسیار خوبی در این مورد در سایت شیپور دیدم که به قلم تیم تولید محتوا شیپور نوشته شده است که تقدیم شما خوانندگان محترم می شود:

دیوار مهربانی از کجا آمد و به کجا رفت؟


دیوار مهربانی از کجا آمد و به کجا رفت یا دارد می رود؟ شاید کمی برای پرداختن به این موضوع دیر باشد اما بررسی کلی آن با توجه زوایای پنهان آن چندان خالی از لطف به نظر نمی رسد.

دیوار مهربانی، در آغاز و به ظاهر کمپینی مردمی بود، که در شبکه های اجتماعی خبر وجود و راه اندازی آن بین کاربران پیچید و به سرعت فراگیر شد. در شهرهایی مثل شیراز و مشهد و اصفهان شنیده می شد که مردم قسمت هایی از دیوارهای شهر را به شکلی خاص در آورده اند چند چوب لباسی و قفسه گذاشته اند و یک شعار که به سرعت همه جا را پر کرد هم دو طرف این دیوار مهربانی نوشته می شد، :«نیاز داری بردار، نیاز نداری بذار» شعاری بسیار گویا، هوشمندانه و متناسب با هدف کمپین که ارتباط بسیار خوبی هم با مردم برقرار کرد. هدف از این کمپین این بود که مردم لباس ها، کیف ها، کفش، پتو و سایر لوازم ضروری را که دیگر نیازی به آن ندارند روی این دیوار مهربانی قرار دهند تا کسانی که به آن نیاز دارند، از این وسائل استفاده کنند. به این صورت هم فرهنگ اسراف نکردن نهادینه می شد و هم فرهنگ کمک کردن به همنوع بدون چشم داشت تشکر کمک کننده و شرمندگی نیازمندی که از این وسائل استفاده خواهد کرد.

اما ایده اصلی این کمپین و فلسفه آن از ارد بزرگ بود، حکیمی شناخته شده که آرای بسیاری درباره دوستی و بخشش و … دارد و طرفداران بسیاری نیز در سرتاسر دنیا دارد و کمپین دیوار مهربانی را راه اندازی کرد و در سرتاسر دنیا نمونه های مشابه ایران از دیوار مهربانی راه اندازی شد. اما از اصل ایده و اهداف هفده گانه آن که بگذریم، دیوار مهربانی کم کم گسترش یافت به همه شهرها و روستاها و مراکز استان ها رسید و بعضی از اصناف، شرکت ها و سازمان ها و حتی فروشگاه های محلی اقدام به راه اندازی آن کردند، در این بین یخچال مهربانی هم از راه رسید که در کنار همان دیوار مهربانی، یخچالی قرار داده شد و مردم مواد خوراکی و غذایی را برای نیازمندان در آن قرار می دادند.

حتی پس از مدتی کتابخانه مهربانی هم به این دیوار اضافه شد، مردم کتاب های دست دوم و خوانده شده خود را که دیگر به آن نیاز نداشتند برای استفاده دیگران در کنار دیوار مهربانی در یک کتابخانه یا قفسه قرار می دادند.

اما بعد از مدتی شهرداری ها هم وارد ماجرا شدند و مکان های مشخصی را برای این دیوار مهربانی در نظر گرفتند و آن را تا حدودی سازمان دهی کردند. مثلا در سرتاسر خیابان ولیعصر تهران چندین و چند دیوار مهربانی دیده می شد.

طبق معمول ذایقه طنزپرداز ما ایرانی در این بین به جوش آمد و انواع لطیفه ها و عکس ها و حتی ویدئو های خنده دار و جالب درباره دیوار مهربانی در شبکه های اجتماعی و بین مردم پخش شد. حتی در روزنامه های رسمی کشور کاریکاتورهایی با بن مایه دیوار مهربانی منتشر می شد.

حتی برخی شرکت ها و سازمان ها در این کمپین شرکت کردند و از آن استفاده تجاری هم کردند.


اما سرنوشت این دیوار مهربانی به کجا رسید؟

چه کسانی واقعا از وجود این دیوار که در واقع با هدف کمک به نیازمندان ایجاد شده بود سود بردند و استفاده کردند؟

از آنجایی که همه شهروندان می توانستند از این دیوار استفاده کنند بنابراین نظارتی بر مصرف کنندگان و تامین کنندگان اجناس آن وجود نداشت، معلوم نمی شد واقعا چه کسانی از این کالاها و مواد خوراکی استفاده می کنند، در بیشتر موارد، کسانی که از سطح شهر ضایعات جمع آوری می کردند همیشه دور و اطراف دیوار مهربانی دیده می شدند و در مواقع مناسب تمام کالاها را یک جا جمع می کردند و با خود می بردند، کارتن خواب ها و افراد بی خانمان و معتادان هم جزو مصرف کنندگان دیگر دیوار مهربانی بودند، تا جایی که خیلی از بی خانمان ها در نزدیکی همان دیوار مهربانی زندگی می کردند. تا اینجای داستان دیوار مهربانی شاید مشکلی وجود نداشته باشد، اما بعد از آن چه شد؟

بیشتر کالاها به سرقت میرفت و دوباره فروخته می شد و برای عده ای سارق منبع درآمدی شده بود، جمع آوری کنندگان ضایعات مدام کالاهای دیوار مهربانی را به هم می ریختند و تقریبا آن ها را نابود می کردند.

تا اینکه بعد از گذشت مدتی، دیوار مهربانی کم کم کمرنگ و کمرنگ تر شد و از حال و هوای انسان دوستانه خودش خارج شد و به دست فراموشی سپرده شد.

در واقع دیوار مهربانی دارد تعطیل می شود و نیاز داری بذار و نیاز نداری بردار هم خاطره خواهد شد!


لینک منبع :
http://blog.sheypoor.com/دیوار-مهربانی-از-کجا-آمد-و-به-کجا-رفت؟/

مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه

امروز واژه های مرتبط با فلسفه را سرچ می کردم که رسیدم به تصاویری از یک مراسم جالب که در 30 آبانماه 1396 برگزار شده است.

مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه کبری در شهر بندرگز ،

وقتی کمی در عکس ها دقت کردم تصویری قدیمی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ را بر روی دیوار این آموزشگاه پیشرو دیدم که آن تصاویر تقدیم می شود . متاسفانه کیفیت تصاویر چندان بالا نبود در صورتی که دوستان برگزار کننده این مراسم تصاویر با کیفیت تری در اختیار دارند آنها را برایم ارسال کنند تا در اینجا قرار گیرد.


http://s8.picofile.com/file/8360710076/falsafeh139691_1.jpg

در بخشی از مطلب سایت کناره می خوانیم :

 بزرگداشت روز فلسفه در مدرسه دخترانه بندرگز

به مناسبت روز فلسفه داش اموزان رشته انسانی مدرسه دخترانه حضرت خدیجه کبری این روز را جشن گرفتند. 

فلسفه بیش از آنکه وسیله ای برای سخنوری باشد ابزاری برای زندگی است .  دانش آموزان سال یازدهم و پیش دانشگاهی دبیرستان دخترانه ی حضرت خدیجه کبری (س) شهرستان بندرگز روز جهانی فلسفه را در مدرسه ی خود جشن گرفتند ....



بازتاب سخنان ماندگار فیلسوف عالیقدر حکیم ارد بزرگ خراسانی

درود بر همه دوستداران فیلسوف حکیم ارد بزرگ

امروز فرصتی شد در گوگل باز نام فیلسوف عالیقدر "حکیم ارد بزرگ" را سرچ کنم .  هزاران هزار سایت ، و صفحات شبکه های مجازی و غیره و غیره که خود نشان می دهد فلسفه در ایران چگونه با سخنان و اندیشه های فیلسوف حکیم ارد بزرگ فراگیر ، همگانی و عمومی شده است ...

تعداد دیگری از سایت ها و نشریاتی که یادی از بزرگترین فیلسوف جهان نموده بودند را گلچین و انتخاب کرده و تصاویر آنها را تقدیم می کنم .


روزنامه صبح خوزستان با نام "سرآغاز"

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

روزنامه صبح ایران با عنوان پنجره نو

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد


هفته نامه شریف یکی از نشریات قدیمی استان گیلان است که دوره جدید انتشار آن با مدیریت و سردبیری حسن اسدنیا از خردادماه سال 91 با شعار « نشریه ای متمایز برای مردم گیل و تالش » و رویکردی فرهنگی آغاز شده است. این نشریه همچنین صفحات خاصی از نشریه را به اشاعه مسائل فرهنگی و ادبیات اقوام ساکن در غرب گیلان بخصوص مردم تالش اختصاص داده است. انعکاس مشکلات و تنگناههای مناطق مختلف استان گیلان و مطالبات مردم گیل و تالش، ایجاد فضای نقد و انتقاد سازنده ، تلاش در جهت اشاعه فرهنگ بومی، اطلاع رسانی و حرکت در مسیر توسعه فرهنگی و اقتصادی استان از رسالت های این جریده محسوب می شود.
این نشریه در حال حاضر به صورت دوهفته نامه منتشر شده و در سراسر استان بخصوص در اکثر شهرستانها، شهرها و دهستانها و روستاهای بزرگ گیلان توزیع می شود. گفتنی است که حسن اسدنیا در گذشته سابقه فعالیت مطبوعاتی در هفته نامه 4دی و خبرگزاری فارس به عنوان خبرنگار ، همکاری با مجله خانواده سبز و نیز سردبیری هفته نامه فومنات و ماهنامه نسیم تالش را داشته است.​

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد


نشریه پارسه با هدف انتشار اخبار و معرفی شهرستان‌های استان بزرگ فارس و انتقال این اخبار به دیگر شهرستان‌ها از سال 1390 متشر می‌شود و تاکنون در شهرستان‌های کوار، خرامه، خنج  و خفر توانسته‌ است فعالیت‌ نماید.

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

هفته‌نامه فرشته خاور نشرکننده موضوعات فرهنگی،اجتماعی و ادبی میباشد و برای ارتقاء ظرفیت ها، بلند بردن سطح دانش و فرهنگ جامعه بخصوص زنان کوشش می ورزد.گام نخست سخن هفته نامه میباشدکه بیان کننده موضوع و هدف هفته نامه بوده و نظریات و مفکوره های دیگر در مقالات نظریه دیگران است و صرف منعکس کننده آنیم.این هفته نامه در ویرایش مطالب آزاد است. 
صاحب امتیاز مهدی یوسفی     افغانستان - ولایت بلخ مزارشریف

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد


روزنامه ماندگار (روزنامه صبح افغانستان) و از پرتیراژترین روزنامه های این کشور به صاحب امتیازی استاد"احمد ولی مسعود" (برادر شهید احمد شاه مسعود و رییس بنیاد "شهید احمد شاه مسعود" و نامزد انتخابات ریاست جمهورى این کشور) است

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، فشم، میگون

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، فشم، میگون

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، فشم، میگون

نشریه آوای قصران - شهرداری اوشان، روزنامه ماندگار، استاد


«شهید محسن حججی و سخنی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ»

«شهید محسن حججی و سخنی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ»

بیشتر آدمها میل و کشش به آرامش دارند می خواهند از زندگی خود لذت ببرند آنها از راه ها و جاده های ناشناخته بیزار هستند و به مرور گرفتار روزمرگی شده و در یک چرخه نسیان روزگار می گذرانند .
مدتها بود پرسشی در ذهن داشتم پرسش این بود : شهید محسن حججی چرا در 26 سالگی برای جنگ با داعش به سوریه رفت؟ شهید حججی می توانست همانند بسیاری از همسالان جوان خود ، جوانی کند و دل به امور روزمره بندد .
امروز به وصیت نامه این شهید نگاه می کردم وصیت نامه امضای 27 تیرماه 1396 دارد اما در سررسید قدیمی (1393) و در صفحه 11 اسفند آن سررسید، نوشته وصیت نامه شروع شده است صفحه ایی که جمله ای از فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ در خود دارد با این محتوای ((آرامش اگر همیشگی باشد سستی و پلشتی در پی دارد.)) ...
اینجا بود که پاسخ پرسش خودم را گرفتم که چرا شهید جاودانگی را بر آرامش ترجیح داده است و بر علیه سیاهی قیام نموده است و در این راه به شهادت رسیده است .  اقدام و عمل او سرآغاز مرگ و زوال داعش شد و دیدیم چطور شالوده منسجم و پنهان داعش از هم پاشیده و عیان شد.
شهید محسن حججی می توانست وصیت نامه خود را در یکی دیگر از صفحات 365 روز سال بنویسد اما آغاز آن صفحه 11 اسفند ماه است... همان صفحه ای که آرامش همیشگی را ، نکوهش می کند و  در عمق خود، خواهان رستاخیز و جاری بودن است ... شاید این موضوع را عده ایی امری اتفاقی بنامند اما حتی با پذیرش این موضوع ، باز هم نمی توان از هماهنگی جالب این اتفاق چشم پوشید و در مورد آن سکوت کرد.

پی نوشت :

شهید محسن حججی متولد سال 1370 در نجف‌آباد اصفهان، شهید مدافع حرم است. این شهید مردادماه 1396 در عملیاتی در منطقه التنف واقع در منطقه مرزی بین سوریه و عراق به دست نیروهای گروه تروریستی داعش به اسارت درآمد و پس از دو روز به شهادت رسید. شهادت این شهید مدافع حرم بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی داشت و شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، نظامی و ورزشی زیادی به این موضوع واکنش نشان دادند.

اینستاگرام شرکت بیمه زندگی خاورمیانه و سخنی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ

بازتاب سخنان فیلسوف :

سخنی از فیلسوف حکیم ارد بزرگ در اینستاگرام شرکت بیمه زندگی خاورمیانه


«گمان مبر که دیگران تو را به
آرمانت خواهند رساند
. حکیم اُرُد بزرگ»

آدرس اینستاگرام
آدرس صفحه نقل قول :